ظلم و ستم طفل نابغه را به قتل کشانيد

چنين بنظر ميرسد يکي از نو جوانان اين کشور که خداوند استعداد خاصى (تحفه خدايي) برايش عنايت فرموده را واردار ساخته است تا پدر خويشرا به قتل رساند.

نوشته: فريده نيکزاد در کابل

در دونيم سالگي توانمندي خواندن و نوشتن را داشت، و در سن 5 سالگي در دارالمعلمين تربيه معلم شاگرد بود. در 10 سالگي سيد اعظم در دانشگاه طب کابل پذيرفته شد. ولى 7 سال بعد اين پسر نابغه افغان به نسبت بقتل رسانيدن پدر خويش سيد محمد اقبال که با چکش او را به قتل رسانده بود در زندان است.

اعظم و اعضاى ديگر خانواده اش ميگويند: اقبال در ماه مارچ سال 2002 خانم خويشرا بقتل رسانيد. او مادر خويشرا نيز مورد حمله قرار داده و دندانهايش را شکستاند، دو خواهرزاده خويش را بالاى ستوف (منقل) سوختانده و اطفال خويشرا همه روزه لت و کوب ميکرد.

در خانواده هاى افغان تشدد خانواده گي کار غير عادي نيست، ولى خانم ها اکثرا از سخن زدن عليه شوهر هراس دارند. اعظم منحيث اولاد وظيفه شناس حتى بعد از آنکه بورس و انعامات طفل نابغه را بدست آورد، براى همکاري مالي با خانواده خويش بالاى کراچي آب ميفروخت. ولى نميتوانست قتل مادر خويشرا ببخشد و يا آنرا فراموش کند.

او از سلول زندان به اداره گذارشدهي جنگ و صلح گفت : من از آوان کودکي بخاطر دارم که پدرم با مادرم چنه ميزد و با او از تشدد کار ميگرفت، و هنگاميکه واين (شراب) مينوشيد مادرم را شديدا لت و کوب ميکرد.

بالاخره بعد از لت وکوب زياد مادرم را خفه نمود. پدرم با بى رحمي زياد بالاى او حمله کرده ادعا نمود که او همرايش از فريب کار ميگيرد، و اين در حالى بود که از دهن او خون ميريخت. هنگاميکه او را به شفاخانه رابعه بلخي برديم پيش چشمان من آخرين نفس اش بود.

بالاخره در خزان گذشته اعظم از خانه فرار نمود، ولى هر دو خواهرش را که يکي آن 6 ساله و ديگرى11 سال داشت در خفا ملاقات ميکرد. عمه و اطفالش به نسبت تشدد مکرر خانه را ترک نمودند.

همان روز قتل هر دو خواهرش گيريه کنان نزد او آمدند و گفتند که پدرش آنها را بالاى ستوف يا منقل سوختانده است.

اعظم ميگويد: من به خواهرانم گفتم که مانند هميشه بروند و دوکان را پاک کنند زيرا پدرم تا ساعت 10 ميخوابيد. او مى افزايد که من ازين فرصت استفاده نموده و خانه رفتم. من در کنج اطاق او يک چکش را ديدم. ناگهان آنرا بلند نموده و سه بار بالاى سر پدرم زدم تا که او مرد.

در کابل ريس ناحيه دوم پوليس سليم زرمتي به اداره گذارشدهي جنگ و صلح گفت: زمانيکه آنها رسيدند، اعظم فورا اقرار کرد. او کنج خانه را نشان داد که جسد در آن دفن شده بود.

ماردکلان اعظم به اداره گذارشدهي جنگ و صلح گفت: که پسر او اقبال سزاوار آن بود که بايد به قتل ميرسيد زيرا بالاى خانواده از تشدد کار ميگرفت. او گفت منحيث يک مادر عادل من او را مى شناختم، ولى اين مرد بى رحم مرا از خانه بيرون کرد، دندانهايم را شکستاند و عروسم را به قتل رسانيد. اگر من توان آنرا ميداشتم خودم او را به قتل ميرسانيدم ، زيرا او يک انسان بى رحم و ظالم بود که اصلا در سينه اش دلى وجود نداشت.

اکنون خانواده اش اميدوار است که اعظم عفو شود، در حالى که قضيه اش الى مکمل شدن تحقيق لوى څارنوال ملتوي ميباشد. اينکه او فقط 17 سال دارد، فلهذا سزاوار حکم اعدام شناخته نميشود، ولى ممکن است جزاى طولاني برايش داده شود.

خانواده اش که منتظر او هست، با تاثر فراوان عکس ها و بخش هاى روزنامه ها را نشان ميدهند که در مورد استعداد او در آن تذکار يافته است.

مضمون آژانش فرانس پريس که در ماه دسامبر سال1995 نشر گرديده بود، و در آنزمان اعظم را از لحاظ روانی در حا لت  وارخطايي بنظر ميرسيد. مضمون چيزى را اظهار ميدارد که چگونه او در سه سالگي به زنان دروس سواد آموزي تدريس ميکرد. مضمون به قول ريس پوهنحی ساينس مينويسد که اعظم را طفلى خوانده اند که سطح يا درجه دماغي (آى ، کيو) اش 180 است.

آنزمان اعظم گفته بود که ميخواهد داکتر شود و با فروختن آب و کمک با فاميل خويش نگران نيست. او به آژانس خبر رساني فرانس پريس گفته بود که من مصروفيت ديگرى ندارم، و نميتوانم با اطفال هم سن خويش هم صحبت شوم زيرا آنها به حرف هايم پى نميبرند.

استاد انستتيوت پيداگوژي تربيه معلم روشان سيد نسيم آغا هنوز نيز اين پسر را به خاطر دارد. در سن چهار سالگي اعظم از جانب آغا و کميته ديگر استادان ارزيابي گرديد، آنها به استعداد و تحفه که خداوند به اين طفل اعطا فرموده حيران مانده بودند و او را نابغه شناختند.

بعد از يکسال آموزش سطح دانش اين طفل برابر يک فارغ صنف دوازدهم بود، و وزارت تعليم و تربيه به او به شکل دوامدار يک مقدار پول ميداد تا به تحصيل خويش ادامه دهد زيرا پدرش يک دوکاندار فقير بود.

يک عکس آنزمان اعظم نشان ميدهد او بالاى يک ميز ايستاد است تا قد او برابر استاد فزيک او شود و با او در مورد تيوري انشتاين بحث ميکند.

آغا اين ستاره خويشرا منحيث يک شاگرد خاموش و وظيفه شناس بخاطر دارد . او به اداره گذارشدهي جنگ و صلح گفت: اکثر وخت از بيني اعظم خون ميامد، و شايد هم علت ناتواني صحي او بود.

آغا گفت: ما از او حتى يک حرف بد نه شنيده ايم. برعکس او به صنوف بلند رفته و در قسمت تدريس همکاري ميکرد.

ولى سالهاى جنگ داخلي سيستم تعليم و تربيه را ويران نمود و تماس آغا با اين پسرک قطع شد، که به او چى اتفاق افتيده. او در مور خبر قتل اقبال و اقرار اعظم تکان خورد. او گفت: اميدوارم سيستم قضائيه سعى نموده و زمان گذشته او را در نظر گيرد.

ناظرين به اين باور اند که جلو چنين تراژيدي گرفته مى شد. حتى بعد از سرنگونى رژيم تندرو طالبان، تعداد کمى از زنان ميدانند که اينها نيز حقوقى دارند و اگر با تشدد خانواده گي روبرو شوند ميتوانند از طريق محاکم از خود دفاع کنند.

به گفته محمد مدقق لوى حارنوال افغانستان ، اگر شوهرى در حال لت و کوب خانم و يا اعضاى ديگر خانواده دستگير گردد مطابق قوانين برايش جزا داده خواهد شد.

آنعده خانم هاى که سواد ندارند ، اکثرا در رابطه به چنين لت و کوب به محکمه نه ميگويند، و زمانيکه براى بار نخست با خانم لت و کوب صورت ميگيرد، او چنين فکر ميکند که شکايت عليه شوهر و عريضه نمودن در محکمه باعث شرمساري خانواده گي خواهد شد.

بدين ترتيب از لت و کوب شوهر جلوگيري صورت نميگيرد و او اين کار را بار بار انجام ميدهد تا خانم بميرد.

اين گناه خود زنان است، زيرا براى نخستين بار کار گرفتن از تشدد بالاى آنان ، آنها بايد به محکمه اطلاع دهند. اگر محکه او را اخطار دهد ، شوهر باز جرئت نه خواهد کرد خانم خويشرا لت و کوب نمايد.